نوشته شده توسط : مصطفی معارف

                               مسافر کـــــوی حجاز

 

در آرزوی تو ، همه جانم نیاز شــــــد

دســـت دعای من ، به نیازت فراز شد

کی می رسـی؟ ، که در طلبت جان عاشقم

هر نیمه شب ، مسافر کـوی حجاز شد

جانا بیا و فرش عدالت بگســـــــــتران

فرشــی که خامه اش ، عمل اهل راز شد

پنهان نبوده ای ، ز نظر های عاشـــقان

چشمان عاشقان ، به جمال تو باز شـــد

چندی نشســــته ام که در آیی ز در، اگر

 امضا کنند نامه و، صـــادر جــــواز شد

یادت چو نور، وقت نماز از دلم گذشــت

سیلی رسید و، دل همه سوز و گــداز شد

از دشت گرم حادثه ها، با وضو گذشــت

رقصید و رفت و موجب اوج نماز شـــد

                                                                              مصطفی معارف 24/7/90 تهران

 

 



:: برچسب‌ها: مسافر کـــــوی حجاز , رقصید ,
:: بازدید از این مطلب : 333
|
امتیاز مطلب : 37
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : چهار شنبه 27 مهر 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

 

               شاخص اقتصادی از دیدگاه شاه عباس

شاه عباس از وزیر خود پرسید: “امسال اوضاع اقتصادی کشور چگونه است؟”وزیر گفت: “الحمدالله به گونه ای است که تمام پینه دوزان توانستند به زیارت کعبه روند!
”شاه عباس گفت: ” نادان! اگر اوضاع مالی عموم مردم خوب بود می بایست کفاشان به مکه می رفتند نه پینه‌دوزان، چون مردم نمی توانند کفش نو بخرند ناچار به تعمیرش می پردازند و آنقدرتعمیر کفشهای کهنه و مندرس زیاد شده که پینه دوزان وضعشان خوب شده، بررسی کن و علت آن را پیدا نما تا کار را اصلاح کنیم.



:: برچسب‌ها: شاخص اقتصادی , رشد اقتصادی , شاه عباس , ,
:: بازدید از این مطلب : 319
|
امتیاز مطلب : 36
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : یک شنبه 24 مهر 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

(پـَـ  نه  پَــ !!! )    سری (2) 

 

دارم به خواهر زاده ام دیکته می گم... رسیده آخر خط، می گه برم سر خط؟
پـَـ نه پَــ، بقیشو رو فرش بنویس!

داشتیم تو خیابون قدم می زدیم كه یهو صداى ترمز شدیدى اومد و دو تا پا كه یكى عمودى یكى افقى رو هوا بود... خلاصه ملت جمع شدن بالای سر طرف، كه در این هنگام راننده پیاده شد و در كمال خونسردى گفت: آقا چیزیتون شد؟
یارو هم با همون وضع و صورت خونى مالى در حالی كه به سختى نفس می كشید گفت: پـَـ نه پَــ، خودمو انداختم زمین از داور پنالتى بگیرم!
راننده گفت: نمكدون! منظورم اینه كه می خواى زنگ بزنم اورژانس؟
یارو گفت: پـَـ نه پَــ، زنگ بزن برنامه نود، عادل اینا كارشناسى كنن صحنه پنالتى بود یا نه!

تو آشپزخونه استکان و قندون از دستم افتاد شکست با صدای خفن. مامان اومده می گه چیزی شکوندی؟
پـَـ نه پَــ، شیشه نازک تنهایی دلم بود منتها صداش رو گذاشتم رو اکو حال کنین!

کله صبحی رفیقم می‌خواست بیاد درس بخونیم، بهش زنگ زدم گفتم دوتا نون هم بگیر بیار.
گفت واسه صبحونه؟
پـَـ نه پَــ، واسه ذخیره سازی تو روزای سخت زمستون!

خواهرم از بیرون میاد خونه... می‌بینه پشت سیستمم... می گه کامپیوتر روشن کردی؟ پـَـ نه پَــ، دکتر گفته بشین جلوی مانیتور خاموش زل بزن بهش واسه چشات خوبه!

تو هواپیما نشستم دارم دعا می‌خونم بغل دستیم می‌گه دعا می‌کنی سالم برسی؟
پـَـ نه پَــ، دوست دارم صحنه سقوط هواپیما رو از نزدیک ببینم دعا می‌کنم سقوط کنیم!

زنه شکمش اومده جلو، رفیق ما می پرسه این خانم حامله است؟
پـَـ نه پَــ، این زن آقا گرگه ‌است، شنگول رو خودش خورده، منگول رو داده به شوهرش!

کامپیوترم یه ویروس گرفته بود رفتم کلی پول آنتی ویروس اورجینال دادم بعد سه ساعت اسکن ویروسه رو پیدا کرده پیغام داده:
آیا مطمئن هستید که می خواهید این ویروس را حذف کنید؟
پـَـ نه پَــ، می خوام ازش نگهداری کنم بزرگ بشه، بشه عصای دستم نور چشام!

دم دستشویی عمومی ایستاده ام تا نفر قبلی بیاد بیرون، اومده بیرون، می بینه دارم پیچ و تاب می خورم می گه دستشویی داری؟
پـَـ نه پَــ، دارم با صدای موزیکی که نواختی تمرین رقص عربی می کنم!

یه توپ دارم قلقلیه... پـَـ نه پَــ، می خواستی مكعب مستطیل باشه!
سرخ و سفید و آبیه... پـَـ نه پَــ، زیتونی و نقره ای و سبز یشمیه!
می زنم زمین هوا می ره... پـَـ نه پَــ، زمینو سوراخ می كنه می ره تو زیر زمین، بقله دبه ترشیا!
نمی دونی تا كجا می ره... پـَـ نه پَــ، بنده خط كشم، می دونم دقیقا كجا می ره!
من این توپو نداشتم... پـَـ نه پَــ، داشتی! الان اسكلی داری خاطره تعریف می كنی!
مشقامو خوب نوشتم. بابام بهم عیدی داد... پـَـ نه پَــ، می خواستی دم عیدی بخوابونه تو دهنت!
یه توپ قلقلی داد... پـَـ نه پَــ، تو این گرونی می خوای سویچ لكسوز بهت بده!

شمع های ماشینم سوخته، رفتم تعمیرگاه...
می پرسه عوضشون کنم؟ پـَـ نه پَــ، فوتشون کن تا صد سال زنده باشی!

زنگ زدیم 110 می گم آقا این جا دزد اومده، ما گرفتیمش لطفاً کسی رو بفرستید. می پرسه می خواهید ازش شکایت کنید؟
پـَـ نه پَــ، زنگ زدیم بگیم وسیله همراش نیست شما تا یه جایی برسونیدش، تو خیابون نمونه این موقع شب!

بسته سیگارمو گرفته که از توش سیگار برداره... می گه اِ اِ اِ همین یه نخه؟
پـَـ نه پَــ، این یه دونه چشم گذاشته، بقیه رفتن قایم شدن!

دوستم می گه امروز چندمه؟ می گم یکم. می گه یکم مرداد؟
پـَـ نه پَــ، امروز یکم فروردینه... عیدت مبارک عمو جون یه بوس بده!

به برادرم می گم تلویزیون رو بزن کانال دو... می گه روشنش کنم؟
پـَـ نه پَــ، تو بزن دو... من هُل می دم روشن شه!

به مامانم می گم: فکر کنم دیگه وقتشه از تنهایی در بیام، هر چی باشه بیست و شش سالمه مامان... می گه: یعنی زن می خوای پدرسوخته؟
می گم پـَـ نه پَــ، یه داداش توپول موپول می خواستم روم نمی شه به بابا بگم.

رفتم آسایشگاه برای دیدن سالمندان. مسئول اونجا می گه: اومدی عیادت؟
پـَـ نه پَــ، اومدم 2 تا از این پیرمردها رو ببرم بزرگ کنم!

به داداشم می گم برو عصای آقاجون رو بیار؛ می گه مگه آقاجون می خواد بره؟
پـَـ نه پَــ، می خواد به اذن پروردگار عصا رو تبدیل به اژدها کنه!

هفته پیش مریض شدم، رفتم آمپول بزنم... آمپولا رو دادم به پرستاره... می گه آمپول بزنم؟
پـَـ نه پَــ، توش آب پر کن تفنگ بازی کنیم!

نفس نفس زنون خودم رو رسوندم به اتوبوس. راننده می گه: می خوای سوار شی؟
میگم پـَـ نه پَــ، اومدم سفر خوشی رو براتون آرزو کنم!

به همسایه مون می گم تخم مرغ داری؟ می گه می خوای غذا درست کنی؟
پـَـ نه پَــ، می خوام بخوابم روشون تا جوجه بشن بفهمم مادر بودن چه حسی داره!

بهش می گم با من ازدواج می کنی؟ می گه داری بهم پیشنهاد می دی؟
پـَـ نه پَــ، می خوام غیر مستقیم حالیت کنم مامانت تصادف کرده بری بیمارستان!

 



:: برچسب‌ها: پـَـ نه پَــ! , ,
:: بازدید از این مطلب : 319
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : شنبه 23 مهر 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

 

                         سالاد میوه

از هواپیما که پیاده شدند، مامان‌ رو نشوند کنار یکی از بوفه‌های تو سالن و رفت که ساکها رو تحویل بگیره. وقتی برمی‌گرده می‌بینه یه ظرف سالاد
میوه رو میزه و مامان هم مشغول خوردن.

مامان اصلا انگلیسی بلد نیست. قضیه رو که می‌پرسه مامان می‌گه: "آقاهه اومد یه چیزهایی گفت، نفهمیدم، فکر کنم اسمم رو پرسید منم گفتم: فروغ‌ سادات"



:: برچسب‌ها: سالاد میوه , هواپیما , ظرف سالاد , انگلیسی ,
:: بازدید از این مطلب : 334
|
امتیاز مطلب : 41
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : چهار شنبه 20 مهر 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

 

خر مش رجب

 

شنیدم که دزدی زبل نیمه شب

ربود از طویله خر مش رجب

رجب تا که شستش خبر دار شد

جهان پیش چشمش شب تار شد

درون طویله دو زانو نشست

زمین و زمان را دم فحش بست

یکی گفت تقصیر از آن توست

که قفل طویله نبستی درست

یکی گفت گیرید معمار را

بنا کرده کوتاه دیوار را

یکی گفت تقصیر از شحنه هاست

که هر روز بر پا چنین صحنه هاست

یکی گفت: نه، بوده تقصیر خر

چرا ؟ چون که می کرد اگر عر و عر

و یا یک کمی جفتک و گرد و خاک

مسلم که آن دزد می زد به چاک

شنیدم که با غیض مشدی رجب

در آن بین می گفت : یاللعجب

که هر کس به نوعی ست در اشتباه

فقط دزد در این میان بی گناه

                                         قلم دست هالو چو در کار شد

بدانید تاریخ تکرار شد

شنیدم که در حومه ی اصفهان

به شهری که نام خمینی بر آن

به دست گروهی از اشرار پست

حریم خصوصی مردم شکست

نه در شب، که در روز جمعی پلید

به دستان خود فاجعه آفرید

نه از چوب قانون هراسی به دل

نه از آدم و آدمیت خجل

شنیدم که فرمود شیخ الانام

نبودند زن ها علیه السلام

و آن دیگری گفت: از مرد و زن

همه مست بودند در انجمن

یکی گفت: آن جا به جای نماز

همه بوده مشغول آواز و ساز

یکی گفت : الحق که مردانشان

ز غیرت نبردند هرگز نشان

یکی از بزرگان صنف پلیس

چنین گفت با لحن رک و سلیس

که تحقیق کردیم بسیار زود

«حجاب زنان» مشکل کار بود

خلاصه همه بوده تقصیر کار

به جز آن تجاوز گر نابکار

 

کجایی ببینی عمو مش رجب

که ما خوش بتازیم ، دنده عقب

اگر در دهات تو خر می برند

در این خطه ناموس را می درند

جلو روی شوهر ، برادر، پدر

تجاوز نمایند بی دردسر

چرا این همه ظلم و هتک زنان

در املاک آقا امام زمان ( عج )

 

                                                        محمدرضا عالی پیام          

 

 



:: بازدید از این مطلب : 443
|
امتیاز مطلب : 42
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : سه شنبه 19 مهر 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

 

مگسی را کشتم

 

عضویت رایگان در ایران عشق
 
مگسی را کشتم
نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد، است

و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است

طفل معصوم به دور سر من می چرخید

به خیالش قندم

یا که چون اغذیه ی مشهورش، تا به آن حد، گَندَم

ای دو صد نور به قبرش بارد

مگس خوبی بود

من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد

مگسی را کشتم
 
اثر :

زنده یاد حسین پناهی



:: بازدید از این مطلب : 349
|
امتیاز مطلب : 42
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : دو شنبه 18 مهر 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

                                     یک حنـجره یِ پر از شــــــقا یق

 

پیوسته ، تمام عمر ، عاشــــق بودم

در عشقِ تو، شایســـته و لایق بودم

در یای محــــــبتت به ژر فای زمان

در بحر تو غوطه ور، چــو قایق بودم

عشاق تو را ، سنــــــگ صبوری باید

من معتمدِ، همه ســــــــــــلایق بودم

از کــــودکی ام خاطره ی بازی نیست

انــــــــگار، که من مرگِ حقایق بودم

چون شمع ، که می سوزد و می ریزد اشک

یک حنـجره یِ پر از شـــــقایق بودم

هر جا که زتو، ذکــری و یادی کردند

انگــــــــشت نمایِ آن ، خلایق بودم

عمری که نکرده ام !!!!!، به پایت سر شد

یک عمر تو را ، عاشـق و صادق بودم

دلدادگی ات ، مرا چنان آهن کــــرد

آن سان ، که به مشکلات ، فائق بودم

   مصطفی معارف12/7/90 تهران

 



:: بازدید از این مطلب : 409
|
امتیاز مطلب : 44
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : شنبه 16 مهر 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

            انتخابات  و دیگر هیچ...........

 

روزي یک سياستمدار معروف، درست هنگامی که از محل كارش خارج شد، با یک اتومبیل تصادف کرد و در دم کشته شد روح او در بالا به دروازه های بهشت رسید و يك فرشته از او استقبال کرد.
. فرشته گفت:
«خیلی خوش آمدید. این خیلی جالبه. چون ما به ندرت سیاستمداران بلند پایه و مقامات رو دم دروازه های بهشت ملاقات می کنیم. به هر حال شما هم درک می کنید که راه دادن شما به بهشت تصمیم ساده ای نیست»
سياستمدار گفت:
«مشکلی نیست. شما من را راه بده، من خودم بقیه اش رو حل می کنم»

فرشته گفت «اما در نامهء اعمال شما دستور دیگری ثبت شده،
شما بایستی ابتدا یک روز در جهنم و سپس یک روز در بهشت زندگی کنید.
آنگاه خودتان بین بهشت و جهنم یکی را انتخاب کنید»

سياستمدار گفت:
«اشکال نداره. من همین الان تصمیمم را گرفته ام. میخواهم به بهشت بروم»

. فرشته گفت::
«می فهمم. به هر حال ما دستور داریم. ماموریم و معذور»

و سپس او را سوار آسانسور کرد و به پایین رفتند.
پایین ... پایین... پایین... تا اینکه به جهنم رسیدند.

در آسانسور که باز شد، سياستمدار با منظرهء جالبی روبرو شد.
زمین چمن بسیار سرسبزی که وسط آن یک زمین بازی گلف بود و در کنار
 آن یک ساختمان بسیار بزرگ و مجلل. در کنار ساختمان هم بسیاری از
دوستان قدیمی سناتور منتظر او بودند و برای استفبال به سوی او دویدند.
آنها او را دوره کردند و با شادی و خنده فراوان از خاطرات روزهای زندگی
قبلی تعریف کردند. سپس برای بازی بسیار مهیجی به زمین گلف رفتند و
حسابی سرگرم شدند.
همزمان با غروب آفتاب هم همگی به کافهء کنار زمین گلف رفتند و
 شام بسیار مجللی از اردک و بره کباب شده و نوشیدنی های گرانبها صرف کردند.
شیطان هم در جمع آنها حاضر شد  وشب لذت بخشی داشتند..
به سياستمدار آنقدر خوش گذشت که واقعاً نفهمید یک روز او چطور گذشت.
راس بیست و چهار ساعت، فرشته به دنبال او آمد و او را تا بهشت اسکورت کرد.
در بهشت هم سياستمدار با جمعی از افراد خوش خلق و خونگرم آشنا شد،
به کنسرت های موسیقی رفتند و دیدارهای زیادی هم داشتند.
سناتور آنقدر خوش گذرانده بود که واقعا نفهمید که روز دوم هم چگونه گذشت،
گرچه به خوبي روز اول نبود. 

بعد از پایان روز دوم، فرشته به دنبال او آمد و از او پرسید که آیا تصمیمش را گرفته؟

سياستمدار گفت
«خوب راستش من در این مورد خیلی فکر کردم..
حالا که فکر می کنم می بینم بین بهشت و جهنم من جهنم را ترجیح می دهم»

بدون هیچ کلامی، فرشته او را سوار آسانسور کرد و آن پایین تحویل شیطان داد.
وقتی وارد جهنم شدند، اینبار سياستمدار بیابانی خشک و بی آب و علف را دید،
پر از آتش و سختی های فراوان. دوستانی که دیروز از او استقبال کردند
هم عبوس و خشک، در لباس های بسیار مندرس و کثیف بودند.
سياستمدار با تعجب از شیطان پرسید:
«انگار آن روز من اینجا منظرهء دیگری دیدم؟
 آن سرسبزی ها کو؟
ما شام بسیار خوشمزه ای خوردیم؟ زمین گلف؟ ...»

شیطان با خنده جواب داد:

«آن روز، روز انتخابات بود ، اما امروزتو ، دیگر...رای داده‌ای...».

 

 

 

 



:: برچسب‌ها: انتخابات , رای , سياستمدار , فرشته , بهشت , شیطان , جهنم , ,
:: بازدید از این مطلب : 292
|
امتیاز مطلب : 39
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : دو شنبه 11 مهر 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

 

خانه تکانی دل

 

چرا در کوی نامردان ،نشان از مرد می گیری ؟

سراغ راد مردی را، تو از نامرد می گــــیری ؟

در این دارالشــــــــفا  گر باشدت امید بهبودی

چرا از سبز رو گردان، سراغ از زرد می گـیری؟

    دراین بازار بی برگی ،که مغبون بودنت شرط است (1)

کـــــــلام گرم قرآن را چرا دل سرد می گیری ؟

در این دود و دم تهران چرا گم گشته مقصودی ؟

نشان شهریاران را ، ز ورد آورد می گــــیری ؟

بیا ، خانه تکانی کن شبی! بیغــــــوله ی دل را !

سراغ خانه ی خورشید ، از شبگرد می گیری ؟

آگر جویای عشقی دیده بر خاک مطـــهر زن ! !

محبت های کاذب ! هر کسی آورد ، می گیری ؟

رها از درد و غم باشد طریق اهـــــــــل آرامش

در این آرامش مطلق چرا سر درد می گیری ؟

مسیر زهد و تقوا را ، به مژگـــان رُفت بایستی

چرا با کهنه ی کینه ، از این ره گرد می گیری ؟

اگر در جمع مســتانش، بیادت بود و راهت بود

سقاهم ربهم را از زبان فــــــــــــرد می گیری

1-      اشاره به سوره مبارکه والعصر

                    مصطفی معارف 8/7/90 تهران

 

 



:: برچسب‌ها: خانه تکانی ,
:: بازدید از این مطلب : 309
|
امتیاز مطلب : 41
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : یک شنبه 10 مهر 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

قابل توجه ریاست محترم جمهور

دولتمردان عزیز !!!

نظر به موفقیت روز افزون دشمن در جبهه بدنام کردن دولتمردان ! خوشنام ! وزحمتکش نظر تان را به چند پیشنهاد جلب می نمایم .

1-      از آنجا که این فرزندان خدوم تمام وقت و پتانسیل خود را در راه خدمت به این ملت غیور مصرف می نمایند پیشنهاد میشود:

الف)  بودجه کشور را بطور کاملا عادلانه ! بین اعضای کابینه تقسیم نمایید تا اولا : دولتمردان نیازشان به این چندر غاز ( 3000 میلیارد تومان ) مرتفع وعلاوه بر فراقت بال از  نیاز های معیشتی ، به اعتلای فرهنگ والای ساده زیستی پرداخته و ثانیا : مورد هجمه رسانه های بیگانه !!!!!!( داخلی و درونی و گاهی هم بیرونی ) قرار نگرفته که متهم به خدای ناکرده اختلاس از شبکه بانکی گردند .

ب)   چنانچه امکانات فوق تکافوی نیاز های زحمتکشان کابینه را نداد ، چنانکه شاعر می فرماید:

کفاف کی دهد این باده ها به مستی ما ؟

میتوانید از طرق دیگر این نیازهای اساسی را تامین نمایید مثلا : استقراض یا فروش اوراق قرضه که در این راستا فروش بخشهایی از دریای خزر  که بلا استفاده مانده ودر روی نقشه هم دیگر کسی سراغ آنها را نمی گیرد ، میتواند کار ساز باشد.

2-      برای مقابله با دشمنان یاوه گو پیشنهاد میشود که با لطایف الحیل آنها را به داخل کشور فرا خوانده و در یک اقدام کاملا انقلابی آنها را برای دریافت وام به بانکها فرستاد برای بهتر اجرا کردن این عملیات میتوان از دختران ایرانی که در کشورهای حوزه خلیج فارس برای دریافت پول اقدام به تن فروشی میکنند!!!!!! نیز به عنوان عروس استفاده کرد و دشمن را برای دریافت وام ازدواج به بانکها فرستاد تا پوزه آنها به خاک مذلت مالانده شود.

ادامه پیشنهادات  اگر زنده بودیم  و خدا خواست بزودی ....

 



:: برچسب‌ها: ریاست جمهوری , اختلاس , تن فروشی , دولتمرد ,
:: بازدید از این مطلب : 352
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : چهار شنبه 6 مهر 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

دستور العمل کسب درآمد ۳۰۰۰ میلیارد تومانی به زبان ساده - بدون زحمت بدون درد و خون ریزی!!!!! - موفقیت تضمینی!

آیا به ۳۰۰۰ میلیارد تومان پول در کوتاهترین زمان ممکن نیاز دارید؟ نگران نباشید فقط دستور العمل زیر را اجرا کنید:

روش کار:

اول باید سر از LC  در بیاورید. LC  مخفف Letter  of  Credit  است که به "اعتبار اسنادی" در زبان فارسی ترجمه شده است. وقتی شما به عنوان خریدار قصد خرید بزرگی را دارید مثلا می خواهید برای یک شرکت فولاد ماشین آلات و تجهیزات  بخرید سوال این است که اول باید مبلغ خرید را بپردازید یا اینکه مبلغ را بعد از تحویل جنس به فروشنده پرداخت کنید.

فروشنده از شما به عنوان خریدار می خواهد که ابتدا کیسه را شل کرده و پول را پرداخت کن اما شما هم به عنوان خریدار می گویی شرمنده!  اگر من این مبلغ بزرگ را پرداخت کنم چه تضمینی وجود دارد که جنس را به من تحویل بدهی! اینجور خرید ها با چک و سفته نمی شود و البته شر خر هم به کار نمی آید! حالا اگر فروشنده در خارج از کشور نشسته باشد قضیه حسابی پچیده تر هم می شود.

 در اینجا سیستم بانکی به کمک خریدار و فروشنده می شتابد به این صورت که بانک معتبری از طرف فروشنده و بانک دیگری از طرف خریدار تضمین تحویل جنس و پرداخت مبلغ را انجام می دهند. ما همه عادت داریم که به بانک اعتماد کنیم چون فکر می کنیم در بانک ها آنقدر پول هست که نیازی به خوردن پول ما ندارند! روش کار ساده است بانک در کشور خریدار پول را از او می گیرد و به بانک دیگر در کشور فروشنده اعلام می کند که اگر مدارک و اسناد مبتنی بر وجود، صدور و حمل جنس به بندر یا شهر مورد درخواست خریدار را به او تحویل دهد و خریدار دریافت جنس را تایید کند در مدت مثلا یک هفته کل مبلغ توافق شده را به بانک در کشور فروشنده خواهد فرستاد تا به حساب فروشنده واریز شود و برود برای خودش حالش را ببرد! 

حالا سوال این است که چطور می توان به این روش کسب درآمد ۳۰۰۰ میلیارد تومانی کرد؟  کاری که باید بکنید این است ، که از خریدار پولش را بگیرید، با یک فروشنده در جای دیگر دنیا هماهنگی کنید یک بانک هم در کشور فروشنده پیدا کنید و با بانک خریدار هم قرار هایتان بگذارید. البته همه چیز را رک و پوست کنده حالیش کنید که قرار است چه کاری انجام دهد و چقدر گیرش بیاید تا بعد ها دبه نکند! کافی است که  تمام این مجموعه تفاهم داشته باشند و حرف همدیگر را بفهمند، یا از یه آبشخور آب بخورند آن وقت کار تمام است، حالا بنشینید و پولهایتان را بشمارید. اسناد را مبادله می کنید اما جنس را نه! حق حساب بانک فروشنده، بانک خریدار، فروشنده و خریدار و سازمان های واسط را بپردازید و بدون خرید جنس کلی پولدار شوید.  در بعضی از کشور ها LC داخلی هم می توان باز کرد یعنی خریدار و فروشنده هر دو در یک کشور هستند در این صورت کار آسان تر است و طرف شما زبان آدمیزاد!!!!!!!!!! بلا نسبت را هم خوب می فهمد.

        توصیه های روانشناختی:

  هول نشوید و بلافاصله پس از اینکه اولین مبلغ کلان گیرتان آمد اقدام به خوشگذرانی های تابلو نکنید ممکن است دوستانتان بفهمند و آن وقت از سهمیه ی شیرین شما کاسته شود! نیازی به عذاب وجدان نیست یادتان باشد که شما به ۳۰۰۰ میلیارد تومان پول نیاز دارید پس باید زحمت بکشید. آرام و با وقار باشید. طوری رفتار نکنید که دنیا به کامتان شده. وقتی دوستی از شما پرسید چه خبر؟ بگویید: ای بد نیست، سخته ولی می گذرونیم! ساده بپوشید. از خندیدن زیاد بپرهیزید. وقتی می شنوید کارگران یک کارگاه یا شرکت شش ماه است که حقوقشان پرداخت نشده احساس ناراحتی کنید چون ممکن بود شما هم مثل آنها باشید!! یا اگر شنیدید که خانواده ای برای امرار معاش به کارهای ....... تن داده شدیدا متاثر شوید ریختن چند قطره اشک هم جایگاه شما را مستحکم تر میکند !!.همچنین با طرف های درگیر در کارتان هم خیلی جدی باشید. مثلا اگر یکی ازکارمندان بانک هایی که با آنها کار می کنید وسط کار درخواست سهم بیشتری از آنچه که قبلا توافق کرده اید داشت خیلی محکم جلویش بایستید و حالیش کنید تا پایش را از گلیمش دراز تر نکند. مهم این است که هرگز احساس گناه نکنید بلکه باید طلبکار باشید!

        توصیه های جامعه شناختی:

در کار های عام المنفعه شرکت کنید البته طوری پول نریزید وسط که بقیه شک کنند! از ثروتمندان و سرمایه داران بدتان بیاید. این ضرب المثل را به کرات به کار بندید که: هر که افزون شود مالش یا خودش دزد بوده یا پدرش!البته در آثار متقدمین خاله اش هم وارد شده شما به عمه اش هم میتوانید استناد کنید . اگر فرصت سخنرانی در یک مکان عمومی را پیدا کردید از فقر و بی عدالتی بگویید از اینکه چرا این همه اختلاف طبقاتی وجود دارد؟ چرا فقیر ها روز به روز فقیر تر و ثروتمندان ثروتمند تر می شوند. بهتر است چند مثال هم همیشه آماده داشته باشید. کارتون "رابین هود" را که یادتان هست؟ تصور اینکه "رابین هود" خودش دزد ثروتمندی باشد غیر ممکن است. از مدیریت دیگر مدیران موفق هم میتوانید کلی ایراد بگیرید و آنها را به سوء مدیریت متهم کنید . پس باید رفتار اجتماعی شما مثل این شخصیت باشد تا بتوانید آرام و بی دغدغه اسناد را تبدیل به پول کنید بدون اینکه جنسی مبادله کنید. پولهایتان را بشمارید و به پولدار ها ناسزا بگویید چون اگر آنها هم فقیر بودند لازم نبود شما اینقدر به زحمت بیفتید و خودتان را به آنها برسانید!

        اگر گیر افتادید:

  باز هم هول نشوید! مگر شما چکار کرده اید؟ تازه این شما نبوده اید که اختلاس کرده اید. اصلا کدام اختلاس؟ این حرف ها خنده دار است. مگر می شود مبلغ به این بزرگی جابجا شود و کسی متوجه آن نشود؟ همین جوان های تازه ازدواج کرده را به عنوان شاهد خود قرار دهید تا بگویند که برای مبالغ ناچیز چقدر سیستم بانکی سخت گیر است چه رسد به ۳۰۰۰ میلیارد تومان! نه آقا مگر شوخی است؟

 از استعفا، اعتراف و طلب بخشش بپرهیزید، چون در آن صورت راهی جز محکوم کردن شما باقی نمی ماند.  نگران نباشید درست می شود، محکم باشید، اینکه دو قورت شما باقی باشد کافی نیست باید نیم را هم به آن اضافه کنید پس دو قورت و نیم تان باقی باشد! 

         معرفت داشته باشید:

اگر همه چیز به خوبی پیش رفت حق الزحمه ی ما را هم بپردازید. رعایت حق مولف نشانه ی شخصیت شماست. حتی شما دوست عزیز! 

نتیجه اخلاقی :

از ظریفی پرسیدند: بانک صادرات

گفت : هرجا سخن از اختلاس است نام بانک صادرات میدرخشد!!!!!!!!



:: برچسب‌ها: اختلاس , یک اختلاس ناقابل , ,
:: بازدید از این مطلب : 348
|
امتیاز مطلب : 43
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : دو شنبه 4 مهر 1390 | نظرات ()