نوشته شده توسط : مصطفی معارف

 

 

ای آشنای درد جوامع بیا بیا

 

 

دستم اگر به دامن آن مهـــــــربان رسد

مرغ دعا به منزل هفت آســـــمان رسد

یاری که پی اش همه ی عمــر بوده ام

بر خانه ی دو دیده چنان میهمان رسـد

پیدا نبـــــــوده تا همگان عاشقش شوند

از مرد وزن گرفته به پیروجوان رسد

فـــــــرشی ز دیده زیر قدمهاش گسترم

تا شرح مقدمش به تمام جـــــهان رسد

چشمم جمال روشـــــــــن آن دلربا اگر

یکـــــــــدم ببیند آتش دل تا زبان رسد

چشمم در انتظار نگاهش سفیـــــــد شد

ترسم ندیده روی بهارش، خــزان رسد

ای آشنای درد جـــــــــــــوامع، بیا بیا

تیغ ستم نمانده که تا استخـــــوان رسد

 

مصطفی معارف کرج 16/2/92

 



:: بازدید از این مطلب : 634
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

 

مکان امن

 

دلم اگر چه غـــریبب است لیک تنها نیست

مکان امن برای قــــــــــــدم زدن ها نیست

هرآنکه قصد عبور از هـــــــوای من دارد

هوای ابری من فــــــکر وا شدن ها نیست

نشسته ای به مزاری که خالی ازمرده ست

کنون نیاز به تابوت و این کـــفن ها نیست

نمی شوم بخــــــــــدا خام چشم حیله گرت

گناه منحصرن حاصل دهــــــــن ها نیست

زبان ســــــــــــرخم اگر میدهد سرم برباد

مگر جدا شده از ســر، بسی بدنها نیست؟

بهار موسم پـــــــــــرواز بلبلان هم هست!!

در انحصار شکـــــــوفایی چمن ها نیست!!!!

کسی که چشم امیدش به ابر باران زاست

برای رفع عطش تشنه ی لجــن ها نیست

به باغ سبز خیالم سَرَک نکش هرگــــــــز

که لاله زار دلم جای بی وطن ها نیســت

مصطفی معارف 92/1/10 کرج

 



:: بازدید از این مطلب : 648
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 21 ارديبهشت 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

 

خیال

 

خیال می کنم از تو بریده ام دیگــــر

چو لذتی ز وصالت ندیده ام دیگـــــر

خیال میکنم ازچشم مست شعله ورت

ز چارشنبه ی آخرپریده ام دیگـــــــر

خیال میکـــنم از باغ سبز شعر ترت

نمی برم غزلی را که چــیده ام دیگر

خیال می کــنم امشب دویده ام تا ماه

دوان دوان به کنارت رسیده ام دیگر

به چشم ابری تو شهــد ناب می بینم

شراب چشم تو را سرکشیده ام دیگـر

خیال می کـــــــنم از چشم تو نیفتادم

ولی ز چشم سیاهت چـــکیده ام دیگر

خیال می کـنم اینجا درون من هستی

صدایت از ته قلبم شنیده ام دیگــــــر

خیال میکـــــــنم اما خیال یعنی چه؟

تو نیستی که درونم خــزیده ام دیگر

 

مصطفی معارف 8/2/92 کرج

 



:: بازدید از این مطلب : 576
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

 

مرد فقیرى بود که همسرش از شیر گاوشان کره درست میکرد و او آنرا به تنها بقالى روستا مى فروخت. آن زن روستایی کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت و همسرش در ازای فروش آنها مایحتاج خانه را از همان بقالی مى خرید.
روزى مرد بقال به وزن کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، دید که اندازه همه کره ها ۹۰۰ گرم است. 
او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره ها را به عنوان یک کیلویی به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است.
مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: راستش ما ترازویی نداریم که کره ها رو وزن کنیم ولی یک کیلو شکر قبلا از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار دادیم.

 

 

یقین داشته باشيد که با مقیاس خودتان برای شما اندازه مى گیرند.

 



:: بازدید از این مطلب : 840
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 10 ارديبهشت 1392 | نظرات ()