نوشته شده توسط : مصطفی معارف


 

مورچه و سلیمان


روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود.
از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟
مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم.
حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی.
مورچه گفت: "تمام سعی ام را می کنم...!"
حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشتکار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد.
مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آورد ...

چه بهتر که هرگز نومیدی را در حریم خود راه ندهیم و در هر تلاشی تمام سعی مان را بکنیم، چون پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست ...

 

 



:: بازدید از این مطلب : 180
|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : چهار شنبه 30 فروردين 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

 

بلیت‌های رایگان برای قلاده‌های طلا!

 
 
  

 اعتدال : در حالی که فیلم سینمایی قلاده های طلا با حمایت همه جانبه دولت، اکران بیشتر سینماهای کشور را به خود اختصاص داده و از سویی دو رقیب اصلی آن یعنی فیلمهای گشت ارشاد و خصوصی در میانه اکران توقیف شدند، دستگاههای مختلف دولتی و برخی نهادهای خاص نیز این روزها به صورت گسترده بلیتهای رایگان این فیلم را در میان کارکنان خود توزیع می نمایند.
در این میان تبلیغات رایگان و پر حجم صدا و سیما برای این فیلم نیز از موارد تعجب برانگیز در حمایت از این فیلم است.
لازم به ذکر است که هزینه تیزر تبلیغات صداوسیما برای این فیلم بیش از فروش فیلم بوده است!

نمونه ای از بلیت های رایگان دستگاه های دولتی برای فیلم قلاده های طلا بلیت‌های رایگان برای قلاده‌های طلا!



:: برچسب‌ها: اعتدال : در حالی که فیلم سینمایی قلاده های طلا با حمایت همه جانبه دولت , اکران بیشتر سینماهای کشور را به خود اختصاص داده و از سویی دو رقیب اصلی آن یعنی فیلمهای گشت ارشاد و خصوصی در میانه اکران توقیف شدند , دستگاههای مختلف دولتی و برخی نهادهای خاص نیز این روزها به صورت گسترده بلیتهای رایگان این فیلم را در میان کارکنان خود توزیع می نمایند , ,
:: بازدید از این مطلب : 225
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : سه شنبه 29 فروردين 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

 

زبون الله اکبری

خدا اموات همه رو بیامرزه

مرحوم پدرم موقع نماز خواندن عادت داشت به زبون الله اکبری با ما مکالمه کنه!
یعنی این که وسطِ نماز، هر الله اکبر بلندی که می گفت، یه منظوری داشت!
اون موقع بود که ما هی چک می کردیم ببینیم منظورش چیه!
یه روز وسط نماز یه الله اکبر کشداری گفت!
منم مثل فشنگ از جام پریدم و زیر گاز رو چک کردم؛
پشت در رو نگاه کردم که ببینم کسی در نزده باشه!
چراغها رو چک کردم مبادا یکی روشن مونده باشه!
چیزی پیدا نکردم نگاه ملتمسانه ای بهش کردم  دیدم داره هی با چشم و ابروش واسه من خط و نشون  می کشه و هی چشم غره می ره !
آخرش که دید من نفهمیدم یه اخمی وحشتناک کرد و یه الله اکبر شدید و بعدشم بی خیال شد!
وقتی نمازش تموم شد با عصبانیت برگشت گفت:
واقعا که خری! مگه کوری؟ نمی بینی گرممه؟ یه ساعته می گم کولر رو روشن کن؟!

حالا حکایت اخبار گوش کردنش سر نماز خیلی جالبه ...

 

 



:: بازدید از این مطلب : 205
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : چهار شنبه 23 فروردين 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

 

تا غــــــنچه وا شود دلم از دست می رود

 

تا غــــــنچه وا شود دلم از دست می رود

بیچـــاره طبع من که به بن بست می رود

یک آسمان غــــــزل که برایت سروده ام

دشتی پر از قصـیده که سر مست می رود

با کاروان شعـــــــر و غزل هم غریبه شد

این نازک شکـــــسته که دربست می رود

دل می رود به حالت ابرو و رنـگ موت

هم خاطرم حواله به پیـــــــوست می رود

چشم امید من ، به بهار نگـــــــــاه ِتوست

دردی که عمق سینه نشسته ست ، می رود

از کوچه ی نگـــــــــــــاه خمار و صمیمیت

هشیار اگر گــُــــذر بُوَدَش ، مست می رود

اکنون به شوق دیدن تو، شاد و سرخـوشم

غم گرچه هردو چشم مرا بست ، می رود

 

 

مصطفی معارف 20/1/91 کـــــرج

 

 

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 181
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : سه شنبه 22 فروردين 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

 

عمری است به دل حسرت دیدار تو د ارم

 

عمری است به دل حسرت دیدار تو د ارم

برده است خیالت ، همـــــه آرام  و قرارم

هر شب که به بستر بروم ذکــر تو بر لب

هر صبح به دل ، میل تماشـــای تو د ارم

با هر نفسم ، مـِــــــــهرِتوافزون کند ایمان

با یک نظرت ، می شکــــفد گل ز مزارم

هر چند که بی روی تو سـرد است وجودم

یاد ِتو پر از گل کند این سال ، بهـــــــارم

تا جیره خور سفـــــره ی احسان تو هستم

جامی بده تا رقص کنان ، سـَــــر بگذارم

 

مصطفی معارف 15/1/91 کـــرج

 

 



:: بازدید از این مطلب : 232
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : شنبه 19 فروردين 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف
بنرهاي نصب شده حاوي عكس و پيام تبريك نوروزي سعيد مرتضوي است. مرتضوي: برنامه هاي كوتاه مدت خودرا براي اداره تامين اجتماعي ارائه كرده ام.
الف: با شروع سال نو و به فاصله ۲روز از حكم انتصاب سعيد مرتضوي به رياست تامين اجتماعي، بنرهاي پيام نوروزي و عكس مرتضوي در بيمارستان ميلاد تهران نصب شده است.

بنرهاي نصب شده حاوي عكس و پيام تبريك نوروزي سعيد مرتضوي است. در اين پيام مرتضوي تصريح كرده كه برنامه هاي كوتاه مدت خود را براي اداره تامين اجتماعي ارائه كرده است.

بيمارستان ميلاد يكي از دارايي هاي كلان صندوق تامين اجتماعي محسوب مي شود. مجموع دارايي اين صندوق كه حاصل حق بيمه ميليونها كارگر طي دهها سال است، ۵۰هزار ميليارد تومان تخمين زده مي شود. دارايي صندوق تامين اجتماعي علاوه بر بيمارستانهاي مشهور، حدود ۴۵ درصد صنعت سیمان، بیش از 10 درصد خودروسازی، بیش از ۴۰ درصد صنعت داروسازی، بانک رفاه کارگران، فولاد مبارکه و صدها شرکت ديگر را هم شامل مي شود.


 
سعيد مرتضوي دادستان مخلوع تهران است كه پس از رسوايي جنايت كهريزك از سمت خود خلع و پرونده اي براي رسيدگي به عملكرد وي تشكيل شد. در دي ماه ۸۸ هيات ويژه مجلس براي رسيدگي به وقايع بازداشتگاه كهريزك منتشر شد كه در آن سعيد مرتضوي صريحا متهم اصلي شناخته شده است. پس از عزل مرتضوي از دادستاني تهران و انتشار گزارش مجلس، احمدي نژاد او را به قوه مجريه برد و به رياست ستاد مبارزه با قاچاق كالا و ارز منصوب كرد.

در اسفندماه گذشته شايعه انتصاب سعيد مرتضوي به رياست تامين اجتماعي منتشر شد. الياس نادران در آخرين جلسه مجلس در سال۹۰ اعلام كرد كه اگر در تعطيلات مجلس، سعيد مرتضوي به رياست تامين اجتماعي منصوب شود، وزير تعاون وكار استيضاح خواهد شد.

در روز شنبه ۲۷ اسفندماه۹۰ سعيد مرتضوي به عنوان رياست تامين اجتماعي منصوب و توسط شيخ الاسلامي وزير تعاون، كار و امور اجتماعي معارفه شد.


:: بازدید از این مطلب : 233
|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : سه شنبه 15 فروردين 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

 

روایتی متفاوت از چوپان دروغگو


یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. چوپانی مهربان بود که در نزدیکی دهی، گوسفندان را به چرا می برد. مردم ده که از مهربانی و خوش اخلاقی او خرسند بودند، تصمیم گرفتند که گوسفندانشان را به او بسپارند تا هر روز آنها را به چرا ببرد. او هر روز مشغول مراقبت از گوسفندان بود و مردم نیز از این کار راضی بودند. برای مدتها این وضعیت ادامه داشت و کسی شکوه ای نداشت تا اینکه ...
یک روز چوپان شروع کرد به فریاد: آی گرگ آی گرگ. وقتی مردم خود را به چوپان رساندند دریافتند که گرگی آمده است و یک گوسفند را خورده است.
آنان چوپان را دلداری دادند و گفتند نگران نباشد و خدا را شکر که بقیه گله سالم است. اما از آن پس، هر چند روز یک بار چوپان فریاد میزد: "گرگ. گرگ. آی مردم، گرگ". وقتی مردم ده، سرآسیمه خود را به چوپان می رساندند می دیدند کمی دیر شده و دوباره گرگ، گوسفندی را خورده است. این وضعیت مدتها ادامه داشت و همیشه مردم دیر می رسیدند و گرگ، گوسفندی را خورده بود!
پس مردم ده تصمیم گرفتند پولهای خود را روی هم بگذارند و چند سگ گله بخرند. از وحشی ترین ها و قوی ترین سگ ها را ...
چوپان نیز به آنها اطمینان داد که با خرید این سگها، دیگر هیچگاه، گوسفندی خورده نخواهد شد. اما پس از خرید سگ ها، هنوز مدت زیادی نگذشته بود که دوباره، صدای فریاد "آی گرگ، آی گرگ" چوپان به گوش رسید. مردم دویدند و خود را به گله رساندند و دیدند دوباره گوسفندی خورده شده است. ناگهان یکی از مردم، که از دیگران باهوش تر بود، به بقیه گفت: ببینید، ببینید. هنوز اجاق چوپان داغ است و استخوانهای گوشت سرخ شده و خورده شده گوسفندانمان در اطراف پراکنده است !!!
مردم که تازه متوجه شده بودند که در تمام این مدت، چوپان، دروغ می گفته است، فریاد برآوردند: آی دزد. آی دزد. چوپان دروغگو را بگیرید تا ادبش کنیم. اما ناگهان چهره مهربان و مظلوم چوپان تغییر کرد. چهره ای خشن به خود گرفت. چماق چوپانی را برداشت و به سمت مردم حمله ور شد. سگها هم که فقط از دست چوپان غذا خورده بودند و کسی را جز او صاحب خود نمی دانستند او را همراهی کردند.
بسیاری از مردم از چماق چوپان و بسیاری از آنها از "گاز" سگ ها زخمی شدند. دیگران نیز وقتی این وضعیت را دیدند، گریختند. در روزهای بعد که مردم برای عیادت از زخمی شدگان می رفتند به یکدیگر می گفتند: "خود کرده را تدبیر نیست". یکی از آنها پیشنهاد داد که از این پس وقتی داستان "چوپان دروغگو" را برای کودکانمان نقل می کنیم باید برای آنها توضیح دهیم که هر گاه خواستید گوسفندان، چماق، و سگ های خود را به کسی بسپارید، پیش از هر کاری در مورد درستکاری او بررسی کنید و مطمئن شوید که او دروغگو نیست.
اما معلم مدرسه که آنجا بود و حرفهای مردم را می شنید گفت: دوستان توجه کنید که ممکن است کسی نخست ""راستگو"" باشد ولی وقتی گوسفندان، چماق و سگ های ما را گرفت وسوسه شود و دروغگو شود. بنابراین بهتر است هیچگاه ""گوسفندان""، ""چماق"" و ""سگ های نگهبان"" خود را به یک نفر نسپاریم**

 



:: برچسب‌ها: یکی بود یکی نبود , غیر از خدا هیچ کس نبود , چوپانی مهربان بود که در نزدیکی دهی , گوسفندان را به چرا می برد , مردم ده که از مهربانی و خوش اخلاقی او خرسند بودند , تصمیم گرفتند که گوسفندانشان را به او بسپارند تا هر روز آنها را به چرا ببرد , او هر روز مشغول مراقبت از گوسفندان بود و مردم نیز از این کار راضی بودند , برای مدتها این وضعیت ادامه داشت و کسی شکوه ای نداشت تا اینکه , , , ,
:: بازدید از این مطلب : 202
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : دو شنبه 14 فروردين 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

 

 

سفری آرام

****************************

روایت شهادت

 

نیمه های شب و هــــوا تاریک

در دو سویم دو تا خــط باریک

بین خطها ، زمین ، تهی ازمین

آسمان هم ، گــــرفته و غمگین

در ســــتونی پُر از دلاور مرد

مرد هایی تمام صـــــاحب درد

در میان هجوم ترکــــش و تیر

دشت پر می شود ، ِزبـوی سیر

   ناگــــــــــهان با صدای فرمانده ...

یادم آمد که کـــــــــوله جا مانده

باز گشتم به اول معـــــــــــــــبَر

یک گـــــــلستان ز لاله ی پَرپَر

دل بریدن کــــــمال انسان است

پر کشیدن چــــــقدر آسان است

در سیاهی شب خـــدا ، پیداست

چلچـراغی که شاهدش اینجاست

من ازین سنگـــلاخ و این خاکی

دل بریدم در اوج چــــــــــالاکی

پر گـــــــــشودم به قرب افلاکی

کوچ کردم ز شــــــــهر نا پاکی

مجتبی پر کشید و شـــــــــد آزاد

مرتضای طهانی و فــــــــــرهاد

دوســـــــــــــتانم یکی یکی رفتند

السلامی ز عمــــــــق جان گفتند

در سیاهی ســــــــــــپید می بینم

کاروانی شــــــــــــــهید می بینم

ناگهان شب چو روز روشن شد

دشتِ پر دود ِجنگ ، گـُلشن شد

پُرشـد از بوی ِیاسمن همه دشت

ترکش و تیر در پی اَم میگـشت

لشگری از ملـــــــک به استقبال

وا گـــــــــــــشودم به آسمانها بال

پر کــــــشیدم به لحظه ای ، آنی

      تا رسیدم به عَــــــــــرش ربانی......

لاله ها کــوچ کرده ما ماندیم

زین سـفربی بهانه جا ماندیم

مصطفی معارف 25/12/90 کرج

 



:: بازدید از این مطلب : 209
|
امتیاز مطلب : 48
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : یک شنبه 6 فروردين 1391 | نظرات ()