نوشته شده توسط : مصطفی معارف

مطلبی که در زیر می آید توسط یکی از دوستان برام ایمیل شده که خودم خیلی خوشم اومد شاید شماهم که اهل طنزید خوشتون بیاد.....!!!!! 

خاطرات بامزه

 

با بابام حرفم شده، می گه: واسه خاطر چهل تومن یارانه باید این الدنگ رو تحمل کنیم!

نشسته بودم سر کلاس، مامانم بهم اس ام اس داد: بابای بدبختت داره ترمی 700 هزار تومن برای دانشگاهت پول می ده، اون وقت تو سر کلاس گوشیتو چک می کنی ببینی کی
SMS
داده الاغ؟

نصف شبی خواب بودم دختر خالم 5 سالشه، اومده بیدارم کرده می گه خواب دیدم شرک (
Shrek) داره منو می خوره. بعد با گریه می گه: برو CDش رو بیار بشکونیم!

خواب بودم، پسرداییم رفته سر وقت گوشیم، اسم خودش رو به
Irancell تغییر داده، روز و شب بهم SMS
می ده: مشترک گرامی روز جهانی معلولین ذهنی بر شما مبارک!

زن داداشم (كه نو عروس هم هست) با عشوه به داداشم می گه: مهرداد! اگه چی بشه تو منو می بری طلاق می دی؟ داداشم خیلی جدی برگشته می گه: اگه سكه برگرده به همون 400 تومان!

با مامانم رفتیم مغازه تعمیرات تلفن كه تلفن بی سیم خونه رو بدیم درست كنن. آقاهه تلفن زد به پریز، بعد با موبایلش زنگ زد كه ببینه زنگ می خوره یا نه. تلفن كه زنگ خورد مامانم به من گفت: این آقاهه شماره ما رو از كجا داشت؟

به خاله ام که در آمریکا زندگی می کنه با کلی ذوق و شوق گفتم: خاله! من خیلی دوست دارم بیام اون جا زندگی کنم. برگشته می گه: خوب این جا کسی رو داری بری پیشش؟

تلویزیون داره یه برنامه درباره علائم اعتیاد نشون می ده. هر علامتی که می گه، مامانم زیر چشمی با شک منو نگاه می کنه!

با دختر خالم رفته بودیم بیرون، نامزدش ما رو دید، اومد جلو گفت: این پسره کیه؟ دختر خالم هم اومد تریپ دفاع از من بیاد، گفت: هر خری که هست به تو چه؟

چند سال پیش چادر مادرم رو سرم كردم برای خنده... مادرم تا منو دید دستاشو رو به آسمون برد و گفت: خدا رو صد هزار مرتبه شكر كه دختر نشدی وگر نه هیچ کس نمی تونست تو رو شوهر بده با این دماغت!

دختر خاله ام به بچه اش برای این كه شیرینی زیاد نخوره دندوناش خراب نشه گفته شیرینی ها رو شمرده ام، اگر یکیش كم بشه می زنمت. بچه هم وقتی همه خواب بودن رفته همه شیرینی ها رو نصفه گاز زده كه تعدادش كم نشه! استعدادت تو حلقم!

بابام کچله. یه بار تو حموم به جای شامپو اشتباهی به سرش کف شوی شوما زده! بهش می گیم: پدر من! روی قوطی رو نخواندی؟ نوشته کف شوی شوما! می گه: چرا، خواندم، نوشته بود: "برای سطوح صاف"!

اخبار گفت چند نفر در سوییس کشته شدن، مامانم برگشته می گه: "آخی! طفلی ها دم عیدی چه بلایی سرشون اومد!"

عمه هام اومدن خونه مون، سه تایی دارن پشت سر مادرشوهرهاشون حرف می زنند. دلم واسه مامانم می سوزه که نمی تونه تو بحثشون شرکت کنه!

دارم غر می زنم: "این چه قیافه ایه من دارم؟"
عمه ام می گه: غصه نخور، زشتا خوش شانس ترن!

دایی بابام (خدا بیامرز) وقتی ما رو نصیحت می کرد، می گفت: وقتی پدر مادراتون بهتون یه حرفی می زنند، تو روشون بگین چَشم، ولی تو دلتون بگین: کشک!

 

 



:: برچسب‌ها: مطلبی که در زیر می آید توسط یکی از دوستان برام ایمیل شده که خودم خیلی خوشم اومد شاید شماهم که اهل طنزید خوشتون بیاد , , , , , !!!!! ,
:: بازدید از این مطلب : 232
|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : دو شنبه 25 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

 

 

شیوه مدیریت دولتی در ایران

 

مطلبی که در پی می آید توسط دوست عزیزم آقا محسن برام ارسال شده که خواندنش خالی از لطف نیست

 

دو خلبان نابینا که هر دو عینک‌های تیره به چشم داشتند، در کنار سایر خدمه پرواز به سمت هواپیما آمدند، در حالی که یکی از آن‌ها عصایی سفید در دست داشت و دیگری به کمک یک سگ راهنما حرکت می‌کرد. زمانی که دو خلبان وارد هواپیما شدند، صدای خنده ناگهانی مسافران فضا را پر کرد. اما در کمال تعجب دو خلبان به سمت کابین پرواز رفته و پس از معرفی خود و خدمه پرواز، اعلام مسیر و ساعت فرود هواپیما، از مسافران خواستند کمربندهای خود را ببندند. در همین حال، زمزمه‌های توام با ترس و خنده در میان مسافران شروع شده و همه منتظر بودند، یک نفر از راه برسد و اعلام کند این ماجرا فقط یک شوخی یا چیزی شبیه دوربین مخفی بوده است. اما در کمال تعجب و ترس آنها، هواپیما شروع به حرکت روی باند کرده و کم کم سرعت گرفت. هر لحظه بر ترس مسافران افزوده می‌شد چرا که می‌دیدند هواپیما با سرعت به سوی دریاچه کوچکی که در انتهای باند قرار دارد، می‌رود. هواپیما همچنان به مسیر خود ادامه می‌داد و چرخ‌های آن به لبه دریاچه رسیده بود که مسافران از ترس شروع به جیغ و فریاد کردند. اما در این لحظه هواپیما ناگهان از زمین برخاست و سپس همه چیز آرام آرام به حالت عادی بازگشته و آرامش در میان مسافران برقرار شد. در همین هنگام در کابین خلبان، یکی از خلبانان به دیگری گفت: «یکی از همین روزها بالاخره مسافرها چند ثانیه دیرتر شروع به جیغ زدن می‌کنند و اون‌وقت کار همه‌مون تمومه!

 در این لحظه شما پس از خواندن این داستان کوتاه، با شیوه مدیریت دولتی در ایران آشنا شده‌اید... تبریک!

 

 



:: برچسب‌ها: ,
:: بازدید از این مطلب : 200
|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : سه شنبه 19 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

برتولت برشت

برتولت برشت نویسنده معروف آلمانی ضد فاشیست بود. ( الهم ارزقنی ) ، و به جرم اعتقاداتش محاکمه می شه در خلال دادگاه :

 
قاضی :
اسم؟

برشت : شما خودتون می دونین
قاضی: می‌دونیم اما شما خودت باید بگی.
برشت :
خوب. من رو به خاطر برتولت برشت بودن محاکمه می‌کنین. دیگه چرا باید اسمم رو بگم؟
قاضی :
با این حال باید اسمتون رو بگین. اسم؟
برشت :
من که گفتم. برشت هستم.
قاضی :
ازدواج کرده اید؟
برشت :
بعله
قاضی :
 
با چه کسی؟
برشت :
با یک زن.
خنده حضار در دادگاه
قاضی :
شما دادگاه رو مسخره می‌کنید؟
برشت :
نه این طور نیست
.
قاضی :
پس چرا می‌گویید با یک زن ازدواج کرده‌اید؟
برشت :
چون واقعا با یک زن ازدواج کرده‌ام!
قاضی :
کسی را دیده‌اید با یک مرد ازدواج کند؟
برشت :
بله!

قاضی : چه کسی؟
برشت :
همسر من. او با یک مرد ازدواج کرده است

 

به نقل از سایت 3jok

به نظر شما او راست نمی گفت ؟ وهمسرش واقعا با یک مرد ازدواج نکرده بود ؟؟!!

 

 



:: بازدید از این مطلب : 218
|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

 

قاتل خاطره ها

 

پیر مردی می گفت

که زمان قاتل هر خاطره است

من در آن روز نمی فهمیدم

که زمان باکره است

فکر می کردم اگر کام بگیریم ز هر روز خدا

پس زمان باکره نیست

گر چه این درد بشر نیست ؛ ولی فاجعه است

که ببینیم زمان می گذرد

در کنار گذر چرخ ، تماشا گر ِ آن بنشینیم

من ازین چرخ زمان بیزارم

گله هایی دارم

هدیه ای داده به من کهنه و بی رنگ و لعاب

کاغذ کادوی آن

زرد همرنگ خزان

نام آن آلزایمر

خاطراتم همه را با خود برد

گوئیا خاطره هایم را خورد

دفتر خاطره ام پاک شد از بارش باران زمان

می برم خاطره ها را از یاد...

این دگر آخر راهی است که باید پیمود

قطره بارانی سرد

ناگهان خیسم کرد

یاد آورد مرا غرش رعد

یاد آورد مرا زوزه ی باد...

 که در ایام قدیم ، پیر مردی می گفت ...

مصطفی معارف 8/2/91 کرج

 

 



:: بازدید از این مطلب : 188
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : شنبه 9 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

 

عشق بی سر انجام

 

دلم برای دلم تنــــــــــــگ می شود گاهی

میان منطق و دل جـــنگ می شود گاهی

نگـــــــــــــــاه بی رمقم لحظه ی تماشایت

به عـُمق آینه ، پر زنــــگ می شود گاهی

دلم مکدر از این عشق بی سر انجام است

که فلب نازکت از سنــــگ می شود گاهی

سعادت ِمن و تو، همچـواَسب رهوار است

که بی نوازش تو لـَـنـــــگ می شود گاهی

نگـــــــــــــاه شیطنت آمیز و سردی دستت

نمایش دل صد رنگ می شــــــــــود گاهی

چـــــــو زهر  با تو هماهنگ با شد ایامم ؟

نگاه ، باعث نیرنـــــــــگ می شود گاهی

دلم به شرط صــــداقت به خاک می میرد

وگــــــرنه هر نفسم ، ننگ می شود گاهی

در این فضای  پر از نا رفیقی و ســـــرما

سکــوت ، طعمه ی آهـنگ می شود گاهی

 

مصطفی معارف 25/1/91 کرج

 

 



:: بازدید از این مطلب : 217
|
امتیاز مطلب : 41
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : یک شنبه 3 ارديبهشت 1391 | نظرات ()