نوشته شده توسط : مصطفی معارف

 

همسرم اجازه داد یک شب را با زن دیگری باشم

ارزشمندترین وقایع زندگی معمولا دیده نمیشوند و یا لمس نمیگردند، بلکه در دل حس میشوند. لطفا به این ماجرا که دوستم برایم روایت کرد توجه کنید

او میگفت که پس از سالها زندگی مشترک، همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارد، ولی مطمئن است که این زن هم مرا دوست دارد و از بیرون رفتن با من لذت خواهد برد.

زن دیگری که همسرم از من میخواست که با او بیرون بروم مادرم بود که ۱۹ سال پیش بیوه شده بود ولی مشغله های زندگی و داشتن ۳ بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی و نامنظم به او سر بزنم.

آن شب به او زنگ زدم تا برای سینما و شام بیرون برویم. مادرم با نگرانی پرسید که مگر چه شده؟ او از آن دسته افرادی بود که یک تماس تلفنی شبانه و یا یک دعوت غیرمنتظره را نشانه یک خبر بد میدانست. به او گفتم: بنظرم رسید بسیار دلپذیر خواهد بود که اگر ما امشب را با هم باشیم. او پس از کمی تامل گفت که او نیز از این ایده لذت خواهد برد.

آن جمعه پس از کار وقتی برای بردنش میرفتم کمی عصبی بودم. وقتی رسیدم دیدم که او هم کمی عصبی بود کتش را پوشیده بود و جلوی درب ایستاده بود، موهایش را جمع کرده بود و لباسی را پوشیده بود که در آخرین جشن سالگرد ازدواجش پوشیده بود. با چهره ای روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد. وقتی سوار ماشین میشد گفت که به دوستانش گفته امشب با پسرم برای گردش بیرون میروم و آنها خیلی تحت تاثیر قرار گرفته اند.

ما به رستورانی رفتیم که هر چند لوکس نبود ولی بسیار راحت و دنج بود. دستم را چنان گرفته بود که گوئی همسر رئیس جمهور بود. پس از اینکه نشستیم به خواندن منوی رستوران مشغول شدم. هنگام خواندن از بالای منو نگاهی به چهره مادرم انداختم و دیدم با لبخندی حاکی از یاد آوری خاطرات گذشته به من نگاه میکند، به من گفت یادش می آید که وقتی من کوچک بودم و با هم به رستوران میرفتیم او بود که منوی رستوران را میخواند.

من هم در پاسخ گفتم که حالا وقتش رسده که تو استراحت کنی و بگذاری که من این لطف را در حق تو بکنم. هنگام صرف شام گپ وگفتی صمیمانه داشتیم، هیچ چیز غیر عادی بین ما رد و بدل نشد بلکه صحبتها پیرامون وقایع جاری بود و آنقدرحرف زدیم که سینما را از دست دادیم…

وقتی او را به خانه رساندم گفت که باز هم با من بیرون خواهد رفت به شرط اینکه او مرا دعوت کند و من هم قبول کردم. وقتی به خانه برگشتم همسرم از من پرسید که آیا شام بیرون با مادرم خوش گذشت؟ من هم در جواب گفتم خیلی بیشتر از آنچه که میتوانستم تصور کنم.

چند روز بعد مادرم در اثر یک حمله قلبی شدید درگذشت و همه چیز بسیار سریعتر از آن واقع شد که بتوانم کاری کنم.

کمی بعد پاکتی حاوی کپی رسیدی از رستورانی که با مادرم در آن شب در آنجا غذا خوردیم بدستم رسید. یادداشتی هم بدین مضمون بدان الصاق شده بود: نمیدانم که آیا در آنجا خواهم بود یا نه ولی هزینه را برای ۲ نفر پرداخت کرده ام یکی برای تو و یکی برای همسرت. و تو هرگز نخواهی فهمید که آنشب برای من چه مفهومی داشته است، دوستت دارم پسرم.

و در آن هنگام بود که دریافتم چقدر اهمیت دارد که بموقع به عزیزانمان بگوئیم که دوستشان داریم و زمانی که شایسته آنهاست به آنها اختصاص دهیم.

هیچ چیز در زندگی مهمتر از خانواده نیست.

زمانی که شایسته عزیزانتان است به آنها اختصاص دهید زیرا هرگز نمیتوان این امور را به وقت دیگری واگذار نمود.

این متن را برای همه کسانی که والدینی مسن دارند بفرستید.

به یک کودک، بالغ و یا هرکس با والدینی پا به سن گذاشته.

امروز بهتر از دیروز و فرداهای ناشناخته است.

 

 



:: بازدید از این مطلب : 647
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 15 تير 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

 

کلید

 

به نقل از وبلام شاعر طنز پرداز و اندیشمند رضا فیض : به نام املت دسته دار

 

این شعر هیچ ربطی به نماد انتخاباتی هیچ نامزد و ستادی ندارد.

وا میشود به عادت معمول با کلید

هر قفل و در،به دست شما هست تا کلید

درها بدون شک،همگی باز می شوند

در قفلشان فرو برود هر کجا، کلید

در را برای باز شدن آفریده اند

اما به شرط آن که بُوَد با شما کلید

وقتی که قفل باز شود با فشار دست

یعنی که قفل وا شده اما نه با کلید!

" از اتفاق های درون اتاق ها "

" دارد هزار خاطره و ماجرا،کلید "

"در ها همیشه مسئله دارند " جالب است!

از راه قفل رابطه دارند با کلید

هرگز گشودن در بسته گناه نیست

وقتی که آفریده برایش خدا کلید

تا بوده،بوده یک تنه مشکل تراش،قفل

تا بوده،بوده یک سره مشکل گشا ٬ کلید

قفلی که فکر باز شدن نیست در سرش

حالا تو هی بساز براش از طلا، کلید

گاهی اگر نخورد به در، یا که سخت خورد

باید که اندکی بشود جا به جا،کلید

زیرا به هیچ درد پس از آن نمی خورد

قفلی که رفته داخل آن، را به را، کلید

گاهی که در به سعی خودش باز می شود

یعنی که احتیاج ندارد به ما، کلید

این یک سفارش است،که حتماً عمل کنید!

حالا که مثل بنده اسیر مشاکلید

آدم برای کار مهم، گاه لازم است

از روی هر کلید بسازد دو تا کلید

من خانه ام نمونه ی یک جای ساکت است

حتی درون قفلش ، ندارد صدا،کلید

هرگز یکی به قفل در ما نمی خورد

بارد اگر به روی زمین از هوا ٬کلید

این راز خلقت است که جفت است هر چه هست

یعنی بدون قفل ندارد بقا ٬ کلید

آری اگر نبود به قفل احتیاج خلق

کی می شدند این همه درگیر با کلید

از قفل کهنه می شود آموخت عشق را

آسان ز قفل کهنه نگردد جدا، کلید

هرگز جدا نمی کند آن قفل را زخویش

وقتی چشیده مزه ی یک قفل را کلید

هر قفل با کلید خودش باز می شود

دارد بدون شک همه ی قفل ها کلید

مشکل گشودن است و گره باز کردن است

کارش همیشه هست در این راستا کلید

گاهی نگاه کن به سراپای قفل خویش

هرگز مکن به داخل آن بی هوا کلید

وقتی که قفل مسئله دارد، درست نیست

بردن درون مسئله تا انتها، کلید

یا، نه ! کلید مسئله دارد، بدون شک

از جا تکان نمی دهد آن قفل را کلید

وقتی کلید می شکند در درون قفل

از در بلند می شود آواز واکلید!

با این شکستن است که یکباره می کند

در راه قفل جان خودش را فدا،کلید

غیر از درون قفل خودش من شنیده ام!

باور کنید، هیچ ندارد صفا کلید

دل می زند به ورطه ی دریای قفل ها

وقتی که یک کلید شود نا خدا کلید

یارب روا مدار که بیگانگان کنند،

هرگز به قفل مام وطن آشنا، کلید!

روزی گره ز کار دلش باز می شود

قفلی که می کند همه شب ذکر  یا کلید!

بی شک کلید هست شریک گناه قفل

وقتی مسلم است برایش خطا،کلید

از قفل، با کلید،درست استفاده کن

کاری نکن به جان تو گردد بلا، کلید

یک عمر میتوان سخن از قفل یار گفت

پس در میان این همه مضمون چرا کلید!؟

گفتم خدا نکرده نیفتد تزلزلی

در ذهن آن کسی که نیفتاده جا،کلید

مفهوم پشت پرده ی آن را شکافتم

چون از کلید ذهن تو فرق است تا، کلید

تا وا کنم طلسم مضامین بکر را

کردم ردیف شعر خود از ابتدا، کلید

بادا همیشه باب فتوحش گشاده تر

صد مرحبا کلید و هزاران زها کلید!

صد قفل اگر به درگه او رو بیاورند

تا صبح می دهد همه شان را شفا، کلید

یک لحظه هم ندیدمت از قفل خود جدا

ای مظهر رفافت و مهر و وفا ،کلید!

افسوس بسته ماند و نشد باز، گرچه من

کردم میان قفل مضامین بسا، کلید

یک دل به سینه دارم و یک شهر دلستان

یارب عنایتی کن و بفرست ،شاکلید

 



:: بازدید از این مطلب : 639
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 1 تير 1392 | نظرات ()