گلستانی از غم
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

به مناسبت دیدار بانوی غم و غصه حضرت رقیه ( س) لقاء اله را :

 

گلستانی از غم

 

بعد از آن ماتم سرای ماریه

کندر آن خون خدا شـــد جاریه

دختر زهرا(س) به ظاهرشد اسیر

همرهش خیل اسـیران چون سفــیر

روبروی ناقه ی دخت بتول(س)

بر نوک نی شد سرِسبط رسول(ص)

آیه ی قرآن تلاوت می نمود

گفته ی حق را قرائت می نمود

صوت قرآن خواندنش اعجاز کرد

انقلابی را ز نو آغاز کـــرد

انقلابی سرخ همچون خون پاک

انقلابی گرم همچون خون تاک

انقـــلاب نور چون بدر دجا

انقـــلابی سرخ با خون خدا

انقلابش آتشـــــــی افروخته

جان بو سفیانیان را سوخته

آتشی پر جوهر و سوزنده بود

آتشش در خامشی هم زنده بود

مر کب طفلان زهرا(س)و رباب(ع)

اشتران بی جهـاز و بی رکاب

قافله اتراق در بیغــــــــوله کرد

در پس ویرانه ای بیتوته کرد

خرد سالی زاده ی شاهم حسین(ع)

پرتو مهسای چون ماهم حسین (ع)

گلعـــــــــــذار لاله زار فاطمه(س)

با دو صد خوف وهراس و واهـمه

پیش زینب(ع) آمد و اینسان بگـفت

از دل پردرد و بی درمان بگفت

گفت دل تنگــم ز هجران پدر

عاشــــقم بر صوت قران پدر

همچو شمعی سوختم ازاین بلا

سوختم از داغ شاه کــــــربلا

سال بر من بگذرد یک ساعتم

از برای دیدنش بی طاقـــــتم

نا نجیبی آن دو را با هم بدید

صحبت آن طفل با زینب (ع)شنید

برد،سر را پیش روی دخــترک

آتشی افکـــند بر جن و ملک

کودک دریا دل روشـن ضمیر

بود در آن قافله او هم اســــیر

با ادب پیش رخ بابا نشـــست

خون زدود ازچهـره ی بابا به دست

با سر بابا هزاران راز گــــــفت

رمز و راز عشق را با ناز گفت

گفت ای بابا کــــجایی باصفا؟

پس کجایی؟ای تو سبط مصـطفی(ص)

گفت کی ( که ای ) آخر شهید کربلا

از چه رو گشته سرت ازتن جدا

تو که اولاد پیمـــــبر(ص) بوده ای

بر همه سالار و ســرور بوده ای

ما امانتهای پیغـــــــــــــمبر(ص) بُدیم

زاده ی صـــــدیقه ی اطهر(س) بُدیم

گفت ای بابا تن پاکــت کجاست ؟

من چه دانم بعد ازاین خاکت کجاست؟

می زدندم سنگ ازکین، پس چرا

خارجی خواندند این مردم مرا ؟!؟!؟!

خارجی خواندند وما را می زنند

در غم ما شادمانی میکــــنند

سنگ بر سویم چرا انداخــتند

قدر بابای مرا نشناخــــــــتند

راس پاکت چون به نی آویختند

آتش داغت به دلها ریخــــتند

تا تهی مشـــک عمو از آب شد

غرق در خون،جمله اسطرلاب شد

تا که تو بر پای بودی دشـمنان

کی توان کردن نظر سوی زنان

چون درافتادی تو از پا آن زمان

ضربه ی شلاقشان بر کودکان

خیمه ها در آتش کین سوختند

لاله ها درعشق آئین سوختند

شمع ها جام پُر ازخون خورده اند

نرگسان زین داغها افسرده اند...

یاسمن با ریحه ی دین دلخوش است

یاس هم با بوی یاسین دلخوش است

تا گلستان جملگی در این غم است

پیچـش نیلوفر از این ماتم است

مرغ دل پرواز سوی چشم کرد

زمزمی جاری ز کوی چشم کرد

آسمان شرمنده زین ماتم شــده

هم ملایک غرق بحر غم شده

بهر دیدارت دل من آب شد

اشک در چشمان من مرداب شد

هجــر دیدارت مرا بیتاب کرد

لیک دیدارت مرا سیراب کرد

 

مصطفی معارف 6/محرم الحرام/ 1417 تهران

 

 

 

 





:: بازدید از این مطلب : 289
|
امتیاز مطلب : 47
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : شنبه 10 دی 1390 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: