نوشته شده توسط : مصطفی معارف

 

مناظره زنـدگی و مـرگ


    زندگی: من فرصتی مغتنم برای بودنم
    تو اژدهایی مترصد بلعیدن

    مرگ: من آغازی به آرامش ابدیم
    تو آغازی به آلام دنیوی

    زندگی: من خالق یک لحظه شیرین عاشقانه ام
    تو جابری که دریغ از این لحظه نداری

    مرگ: تو تحمیل ناخواسته ی گریبانگیر بشریتی
    من منتخب آنها برای رهایی از تو

    زندگی: تو فاجعه انفصال عاشق و معشوقی
    من فرصت دوباره باهم بودنشان

    مرگ: تو بار سنگین اجباری برای زجر کشیدن
    من جرثومه ای برای گریز از این وادی

    زندگی: تو اشک مادر داغدیده ای
    من اشک شوق دیدار فرزند مفقود الاثر

    مرگ: تو تولد کودک نامشروع دو بی خانمانی
    من گریزی برای رهایی از این مخمصه

    زندگی: من لبخند زیبای یک نو مادرم
    تو خلوت تنهایی یک زوج عاشق

    مرگ: من پایان ناله های یک پیرمرد زمینگیرم
    تو اصراری زجرآلود به بودن او

    زندگی: من مصور یک بوسه ی شیرین عاشقانه ام
    تو قطره اشک یک عاشق در هجران معشوق

    مرگ: تو چشم نظاره گر شکنجه های یک شکنجه گری
    من تیر خلاصی از این عذاب

    زندگی: من عفو یک پدر داغدیده ام
    تو سنگسار یک زن به جرم عاشق بودن

    مرگ: من خط بطلان به وجود پس از مرگ معشوقم
    تو جزای جرم زندگی بدون او



    زندگی: من نگاه نوازشگر یک پریزاده ام
    تو خلوت سرد تنهایی

    مرگ: من فرصت گرم انتقامم
    تو انتظار بیهوده یک مادر ناباور

    زندگی: من نقطه اوج عروج یک انسانم
    تو نزول او به پست ترین جای ممکن !

    مرگ: ............................... !!!

 

مرگ بر مرگ ...

درود بر زندگی...



:: بازدید از این مطلب : 827
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : سه شنبه 17 بهمن 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

پیـغام گیر تلفن برخی شاعـران ایـرانی !

زنگ زدن توی این روزها فقط برای مسائل کاری نیست و در اکثر مواقع از سر دلتنگیه و به نوعی یاد کردن از دوستان و رفقا به حساب میاد. هرچند بعضی وقت ها با صدای پیغام گیر مواجه می شیم که میگه : لطفا پس از شنیدن صدای بوق پیغام خود را بگذارید ... اما تا حالا هیچ فكر كردید اگه زمان شاعرای قدیمی تلفن و پیغام گیر وجود داشت، شاعرا واسه پیغام گیرشون چه متنی رو میذاشتن؟! هرچند این مطلب برای خیلی از شما دوستان شاید چیز جدیدی نباشه ولی مرور دوباره اش هم خالی از لطف نیست.


پیغام گیر تلفن حافظ :


رفته ام بیرون من از کاشانه ی خود غم مخور!
تا مگر بینم رخ جانانه ی خود غم مخور!
بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام
زان زمان کو باز گردم خانه ی خود غم مخور!


پیغام گیر تلفن سعدی :

از آوای دل انگیز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
فلک را گر فرصتی دادی به دستم


پیغام گیر تلفن فردوسی :

نمی باشم امروز اندر سرای
که رسم ادب را بیارم به جای
به پیغامت ای دوست گویم جواب
چو فردا بر آید بلند آفتاب

پیغام گیر تلفن خیام :
این چرخ فلک عمر مرا داد به باد
ممنون توام که کرده ای از من یاد
رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش
آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد!


پیغام گیر تلفن مولانا :

بهر سماع از خانه ام رفتم برون، رقصان شوم!
شوری برانگیزم به پا، خندان شوم شادان شوم !
برگو به من پیغام خود، هم نمره و هم نام خود
فردا تو را پاسخ دهم، جان تو را قربان شوم!


پیغام گیر تلفن بابا طاهر :

تلیفون کرده ای جانم فدایت!
الهی مو به قوربون صدایت!
چو از صحرا بیایم نازنینم
فرستم پاسخی از دل برایت !


پیغام گیر تلفن منوچهری دامغانی :

از شرم به رنگ باده باشد رویم
در خانه نباشم که سلامی گویم
بگذاری اگر پیغام پاسخ دهمت
زان پیش که همچو برف گردد رویم!


پیغام گیر تلفن نیما (در خانه ای که در یوش بود) :

چون صداهایی که می آید
شباهنگام از جنگل
از شغالی دور
گر شنیدی بوق
بر زبان آر آن سخن هایی که خواهی بشنوم
در فضایی عاری از تزویر
ندایت چون انعکاس صبح آزا کوه
پاسخی گیرد ز من از دره های یوش


پیغام گیر تلفن نیما (در زمانی که در تهران زندگی می کرد) :

آی آدم ها!
كه اندرپشت خط
در انتظار پاسخی هستید !
یك نفر هم، اینك اندر خانه ی ما نیست!
كه پاسخ گوی الطاف شما باشد.
اگر با دست و پای دائم از چنگ فضای سرخ ناامنی
و این دریای تندوتیره و سنگین كه می دانید
رها گشتم
و سوی خانه برگشتم
سلامی گرم خواهم داد در پاسخ
محبت های بسیار عزیزان را...


پیغام گیر تلفن شاملو :

بر آبگینه ای از جیوه ء سکوت
سنگواره ای از دستان آدمیت
آتشی و چرخی که آفرید
تا کلید واژه ای از دور شنوا
در آن با من سخن بگو
که با همان جوابی گویم
تانگاه که توانستن سرودی است


پیغام گیر تلفن سایه :

ای صدا و سخن توست سرآغاز جهان
دل سپردن به پیامت چاره ساز انسان
گر مرا فرصت گفتی و شنودی باشد
به حقیقت با تو همراز شوم بی نیاز کتمان


پیغام گیر تلفن فروغ :

نیستم... نیستم... اما می آیم... می آیم... می آیم
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار می آیم. می آیم. می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که پیغام گذاشته اند
سلامی دوباره خواهم داد ...

پیغام گیر تلفن شاعران شعر نو :

افسوس می‌خورم
چون زنگ میزنی
من خانه نیستم که دهم پاسخ تو را
بعد از صدای بوق
برگو پیام خود
من زود می‌رسم
چشم انتظار باش ...


یاد سهراب سپهری بخیر آنکه تا لحظه خاموشی گفت :
تو مرا یاد کنی یا نکنی من به یادت هستم، آرزویم همه سرسبزی توست ...

 

 



:: بازدید از این مطلب : 227
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 بهمن 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

مسافر ویژه: احمدی نژاد (قسمت اول)

فرش و قالی می‌بافتی ننه کاش پشت در و می‌ا‌نداختی ننه

گفتم: آقای احمدی‌نژاد شما را به خدا یک امروز را به مردم اختصاص بدهید. مردم نابود شده‌اند، فقیر شده‌اند، مادرشان به عزایشان نشسته. یک کاری بکنید.

 

 

احسان پیربرناش، گروه طنز- همیشه دوست داشتم رئیس دولت این مرز پرگوهر یک نفر از جنس خودمان باشد. یک نفر که دستش به نوشتن آشنا باشد، دلش از جنس دل خسته ما باشد، دل دریا را بشکافد، همه دنیا را بشکافد، باهوش باشد، چند تا چند تا راه حل‌ اقتصادی داشته باشد توی جیبش، به مجلس بیاید، حرف‌هایش را بزند، کتش را تنش کند و برود. کسی که بداند درد چیست. بداند وقتی مردم می‌گویند:«درد می‌کنه» منظورشان چیست. کسی که بامزه باشد، حرف که می‌زند قند توی دل ملتش آب شود. همیشه دنبال یک همچین کاراکتری بودم تا اینکه با احمدی‌نژاد آشنا شدم. شاید فاکتورهای مدنظرم را نداشت اما انصافن زیاد به مجلس سر می‌زد.

تقریبن هشت سالی هست که احمدی‌نژاد را سوار می‌کنم. مسافر قدیمی خودم است. در جایگاه یک کارشناس نیستم که بدانم به درد مملکت‌داری می‌خورد یا نه اما خوراک جمع‌های خودمانی است. یعنی کم نمی‌آورد این بشر توی شوخی و خنده. آن‌روز هم طبق معمول رفتم دنبالش تا برویم مجلس. با همان شوخی‌های همیشگی سوار شد و گفت: برویم که کار مملکت‌داری با شوخی و خنده نمی‌شود. (بعد زد زیر خنده)

گفتم: آقای احمدی‌نژاد شما را به خدا یک امروز را به مردم اختصاص بدهید. مردم نابود شده‌اند، فقیر شده‌اند، مادرشان به عزایشان نشسته. یک کاری بکنید.

با عصبانیت گفت: کی گفته مادرشان به عزایشان نشسته؟ چرا حرف در می‌آورید؟ هر کسی مادرش به عزایش نشسته بیاید میوه‌فروشی سر کوچه ما گوجه فرنگی بخرد کیلویی 500 تومان(دوباره زد زیرخنده).

گفتم: آقای احمدی‌نژاد؟ به خدا حق مردم ما این نیست.

گفت: بله، خب بنده هم معتقدم «مردمی که قالی می‌بافند نباید روی حصیر باشند. مردمی که ثروت دارند نباید فقیر باشند، مردمی که...»

با چشم‌هایی گرد شده پرسیدم: یعنی شما واقعن به این چیزها اعتقاد دارید؟!

گفت: به خودم مربوط است. توی اعتقادات دیگران سرک نکش برادر من.

گفتم: صحیح می‌فرمایید اما باور کنید من دلم برای این مملکت می‌سوزد. مردم زیر فشار هستند.

گفت: جدی؟ از ساعت چند زیر فشار هستن؟ هفت؟ هشت؟ زودتر؟

گفتم: حالا هی به شوخی بگیرید.

گفت: به شوخی نگیرم، به کجا بگیرم؟!

گفتم: بنده را از این شوخی‌ها عفو بفرمایید ... از حق نگذریم اما جمله قشنگی گفتید. یک‌مقداری طول کشید اما ماهی را هر وقت از آب بگیری قشنگ است!

گفت: بله، واقعن قشنگ بود؛ البته ادامه هم دارد این متن... شاعر در ادامه می‌فرماید «کنارم هستی و اما دلم تنگ می‌شه هر لحظه، خودت می‌دونی عادت نیست فقط دوست داشتن محضه» ... نه، ببخشید، این مال آهنگ قبلی‌اش بود. اَه، ادامه این یکی را یادم رفت. تو یادت نمی‌آید چی بود؟ «یه حلقه طلایی، اسمتو ...؟» نه، اینم نبود. چی بود خدای من؟ دیدی چی شد؟ این قدر حرف زدی درد مردم یادم رفت. حالا بروم مجلس چی بگم؟ بگم یادم رفت؟ بگم باید از اول گوش بدم؟ توام یه کمکی بکنی هم بد نیست‌ها. کار مملکت که یک نفره پیش نمی‌رود دوست عزیز. آهان، «پشت در رو ننداختی ننه، با خوب و بدم ساختی ننه ...» نه، اینم نیست. بی‌خیال آقا، اصلن امروز با آمریکا جمله می‌سازم.

 

 



:: بازدید از این مطلب : 275
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 1 بهمن 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

 

آوازهای نوبتی

 

خسته شده جان وتن از تلخی بی هم صحبتی

از قاب های زرد و از تصویر های صورتی

از چــــشمهای بسته بر ظلم و جنایات و ریا

از گـــــــــــوشهای خسته از آوازهای نوبتی

در بیشه شعر و ادب شیران تماشاگـر شدند

صد رحمت و صد آفرین بر شیرهای پاکتی

در کـــوره راه عاشقی عمر محبت کم شده

رو می کنم سوی خـــدا از عشقهای ساعتی

هرچـــند یاران دور من ابر بهاران دورمن

اما در اعماق دلم دریایی از ناراحــــــــــتی

خرداد شد پروانه شو این پیله ها را دورکن

چرخی بزن در آسمان کم رنگ کن کم طاقتی

 

مصطفی معارف 26/6/91 کرج

 

 



:: بازدید از این مطلب : 289
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : شنبه 30 دی 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

 

 

بمناسبت رحلت جانگداز نبی مکرم اسلام (ص) وشهادت دو غریب، غریب مدینه وغریب آشنای طوس (ع)

سفـرِصفر

 

 

صفر عزم سفــــــر دارد خدایا رحم کن بر ما

گمانم یک خـــــــبر دارد خدایا رحم کن بر ما

به پایان می شـود نزدیک این ماه ســراسرغم

چه صبری این صفردارد خدایا رحم کن برما

به چشمم اشک خشـــکیده توان گریه کی باشد

مگر اشکی دگـــر دارد؟ خدایا رحم کن بر ما

نمی دانم چه میخــواهد زجانم پشت هرغم،غم

زغم هم بیشتـــــــر دارد خدایا رحم کن بر ما

غم داغ پیمبر کم نبــــــــــود ای وای می دانم

به مشهد هم گـــذر دارد خدایا رحم کن بر ما

سه دنیا ازغم و ماتم، گـــــرفتار سه دریا غم

به لطف تو نظــر دارد، خدایا رحم کن بر ما

 

مصطفی معارف 21/10/91 کرج

 

 



:: بازدید از این مطلب : 280
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : پنج شنبه 21 دی 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

به مناسبت فرارسیدن ایام حزن و اندوه اربعین حسینی

روشن گری ست ، شیوه ما با جهانیان
 



با کاروان عشـــــــــــق به پیکار می روم

غمگین و بی برادر غمخـــــوار می روم

من شاهد ِبریدن ِسرهای قدســــــــــــی ام

با خاطرات و محــــــنت بسیار، می روم

با کــــــــــــــــــودکان ِبی پدر ِکاروانمان

زن ها و شاهـــــــزاده ی بیمار می روم

دربار کــــــــــــفر منتظر شعله های من

با آتشـــــــــی به سینه به دربار می روم

ما خاندان حیدر کـــــــــــــرار و احمدیم

آزاده ام ، ولی چه گـــــــرفتار می روم

از قاتل حسین ، ندارم امید مهــــــــــــر

چشمی به لطف حضرت دادار می روم

چشم ستاره هم به تماشای من گــریست

این سان ، بســوی شام عزادار می روم

روشن گریست ، شیوه ی ما با جهانیان

با نور دل به جـــنگ شب تار می روم

در سینه داغ تلــــــــــخ برادر نشسته و

با یادگار او، چــــــــــو پرستار میروم



مصطفی معارف 3/10/91 کرج
 



:: بازدید از این مطلب : 321
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : یک شنبه 10 دی 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

 

نازنین


نازنین ، دلبر، نگــــــــــــارم ، نازنین

با تو زین پس کــــــــار دارم ، نازنین

بعد ازین هر لحظه ام با یاد توســـــت

با تو بسیارســـــــــــت کارم ، نازنین

خسته تا ســــر حد مرگ از کار روز

سر به دامانت گــــــــــــذارم ، نازنین

نازنین ، هر روز بی یادت شب است

صد خــــــزان در هر بهارم ، نازنین

در کــــــــــــــــویر خاطراتم مهربان

جـــــــز گل رویت چه دارم ـ نازنین

هر ورق از دفترم ، تصویر توســـت

هر ورق صد گل بکــــــارم ، نازنین

دل بریدم از همه ، حتی خـــــــــودم

بعد ازین امـــــــــــــید وارم ، نازنین

صید من ، صید تو تقــــــــدیر منست

بنگــــــــر اکنون من شکارم ، نازنین

گـــــــــــــریه ی شب ها و تاثیر دعا

از سحــــــــــــر تا شام تارم ، نازنین

در تو تصویر خــــــــــــدا را دیده ام

جــــلوه ای ازهشت و چارم ، نازنین

نازنین بوی خــــــــــــــدا را می دهی

این من و این انتــــــــــظارم ، نازنین

تا همیشــــــــــه پیش من باشی عـزیز

نازنین دلبر نگـــــــــــــــارم ، نازنین



مصطفی معارف 5/10/91 تهران



:: بازدید از این مطلب : 277
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : سه شنبه 5 دی 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

 

ممنوع

 

خسته ام گریه مکــــــــن نازخریدن ممنوع

اینقدرجیغ مزن جیغ کــــــــــــشیدن ممنوع

صحبت حوصله وصبروتحــــمل هم نیست

حرف بیهــــوده مزن حرف شنید ن ممنوع

بس کن این صحبت بیجا وپریشان گــــویی

هی ازین شاخه به آن شاخــه پریدن ممنوع

لب بجزشکوه ز هم باز نکــــــــردی هرگز

بعدازین غر زدن و حــــرف بریدن ممنوع

گل نهادم سر راهت که دلت نرم شــــــــود

شکوه کردی که گل از باغچه چیدن ممنوع

تپش قلب مرا ، بودن تو معنا کــــــــــــــرد

ناله کردی که دگــــــــــر قلب تپیدن ممنوع

عمرکوتاه من و شکــــــــــــــوه طولانی تو

در چنین عمرچنان شکــــوه چپیدن ممنوع

تا دل شب پی یک هـــــــــــــدیه زیبا بودم

اخم کردی که برو ، دیر رســــیدن ممنوع

 

مصطفی معارف 30/9/91 کرج

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 233
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : یک شنبه 3 دی 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

 

 

چشمی به رنگ دریا

 

دوسِت دارم یه عالمه هر چی بگــــم بازم کمه

می خوام برات شـــروع کنم یه شعربی مقدمه

من از کجا شروع کنم که توی این همه خوبی

هر کدومو بخوام بگم می بینم اون خیلی کمه؟

عاشق رنگ چشماتم که رنگ دریا می مونه

دریا با اون قشنگــــــیاش پیش چشای تو نمه

وقتی که خنده می کــنی سقف دلم میاد زمین

قربون خـــــنده هات که تا موقع مرگ یادمه

برَن جلو بوق بزنن فرشته ها و حــــــــوریا

کـــجا فرشته می بره با یک نیگا دل از همه

لیچار که بارم میکنی ترانه هم ازم میخـوای

روتم که اونور می کـــنی تمام اینا در همه؟

 

مصطفی معارف 91/9/23 کرج

 

 

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 383
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : جمعه 1 دی 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف


 

دست نیاز
 
کی می شـــــــــود زمفسده بیزارمان کنی

شرک از عمل بشــویی و دیندارمان کنی

از خواب غفلتی که گــــــــرفتار آن شدیم

با یک نهیب ســــــــــرزده بیدارمان کنی

آلوده ایم و مست و فراری زعقـل وهوش

زین مستی ومخاطره هشـــــــیارمان کنی

بی هوش گیج و منگ وسراپا شکسته ایم

فکری به حال پرده ی افکــــــارمان کنی

از پا فتاده دست نیازم ، چه می شـــــــود

مهمان به سفــــــــره خانه دلدارمان کنی؟

آیا بود دوباره به ما هم نظر شـــــــــود ؟

ترسم نظر نباشـــــــــــد و انکارمان کنی

صد ها گِــــــره فتاده به هر کار و بارما

دارم امید ، تا که سبکـــــــــــبارمان کنی

افکار پوچ و میل گنه می کــُـــــــشد مرا

کی می شـــــــــود زمفسده بیزارمان کنی

 
 
مصطفی معارف 17/8/91 کرج
 
 



:: بازدید از این مطلب : 249
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : سه شنبه 21 آذر 1391 | نظرات ()